میان ستاره ای Interstellar
دنیا کافی نیست
این یادداشت با
باقی یادداشتهایی که نوشتهام فرق دارد. خیلی شخصی و احساسی است و احتمالاً
نامنسجم؛ چون دربارة فیلمی نوشته شده که بهشدت شخصی و احساسی است. کریستوفر نولان
که معمولاً در فیلمهایش به شکلگیری روابط عاطفی شدید راه نمیداد و نقش چندانی
برای آنها در درام و کنشهای شخصیتها قائل نمیشد (البته اگر استثنایی همچون تلقین
را کنار بگذاریم)، حالا با فیلمی علمیخیالی آمده که صرف نظر از تمام ارزشهای
دیگرش – که تلاش میکنم فهرستوار به آنها بپردازم – یک ادیسة عاطفی کمنظیر است؛
یک چالش غریب با درونیترین عواطف بشری و محرکی قدرتمند برای به غلیان درآوردن
هرآنچه از عشق، ایثار و ایمان در ذهن داریم. یک فیلم کاملاً شخصی اما عظیم،
مالامال از احساس و ایمان و در عین حال برخاسته از دانش و فلسفه، حماسهای که
وسعتش از مرزهای شناختهشدة علوم طبیعی و فراطبیعی فراتر میرود اما فروتنانه
تمرکزش را بر سرنوشت یک انسان (که وجودش به سرچشمة کل هستی گره خورده) از دست نمیدهد.
میانستارهای آمیزة غریب و دور از ذهن تناقضهایی است که حتی نزدیک شدنشان
به هم دور از ذهن مینماید؛ چه برسد به این همنشینی دلپذیر. محاسبات و تئوریهای
دقیق علمی کجا و گرایشهای پررنگ دینی کجا؟ مادیگرایی کجا و آفرینندة هستی کجا؟ عاشقی
کجا و غرق شدن در هزارتوی ابدیت کجا؟ فروغلطیدن در ابعاد چهارم و پنجم زمان و مکان
کجا و نگرانی یک پدر برای دخترش کجا؟ مگر میشود عرفان و معراج را به محاصرة علم
درآورد؟ مگر میشود از نقطهای سراپا انتزاعی در عالم امکان گفت و نحوة رسیدن به
آن و قوانین حاکم بر آن را تئوریزه کرد؟ فیلم جدید کریستوفر نولان کندوکاوی است در
راستای تقریب این تناقضهای ظاهراً بنیادین و تلاشی است برای از بین بردن دیوارهای
بلندی که بین خرد و ایمان کشیده شده است. حداقلش این است که احتمالهایی که علم
برای رسیدن به خالق هستی پیشنهاد میکند را میکاود. از این منظر به نسخة آرمانی و
تکاملیافتة فیلمهای درجة یکی مثل تماس (رابرت زمکیس، 1997) و آشناپنداری
(تونی اسکات، 2006) میماند. از مجموع این گزارهها باید مشخص شده باشد که میانستارهای
آن قدر پیچیده و عظیم است و آن قدر پیشنهادهای نویی دربارة سینما، اندیشه و حکمت
در آستین دارد و چنان آکنده از جزییات گوناگون است که نمیشود بدون چند بار تماشا
وارد هیچکدام از این بحثها شد. متأسفانه فعلاً و تا وقتی نسخههای قابلتماشای میانستارهای
بیرون نیامده فقط میتوان به همین بحثهای کلی بسنده کرد.
اما با همة اینها
میشود چند نکتة بارز را با قطیت دربارة این فیلم گفت؛ مثلاً اینکه دیگر میشود
بدون ذرهای تردید یا عذاب وجدان کریستوفر نولان را کنار استنلی کوبریک گذاشت و با
او مقایسهاش کرد؛ میانستارهای را کنار ادیسة فضایی 2001 گذاشت و
هنجارشکنیها و عظمتشان را با هم مقایسه کرد و شگفتزده شد. پیدا کردن شباهتهای
فیلم تاریخساز کوبریک و فیلم جدید نولان کار سختی نیست؛ از خط کلی داستان بگیرید
تا حتی گاهی قاببندیها اما از تفاوتها گفتن و اینکه طی این نزدیک به نیم قرن
چه در سینما و بیرون از آن گذشته جذابتر و شیرینتر مینماید. اگر فیلم کوبریک در
زمانهای چشمها را خیره کرد که سینمای بهاصطلاح ارزشمند، میکلآنجلو آنتونیونی و
اینگمار برگمان و سرگئی بوندارچوک قلمداد میشد و فیلمهایی با کمترین میزان
سرگرمکنندگی یا وجه علمیخیالی یا فانتزی از سوی منتقدان نفی میشدند، حالا میانستارهای
همچون خلفی اهل، در قالبی دیگر، همین پیشنهاد همگرایی سرگرمی و اندیشه در سینما را
به همان شدت و حدت مطرح میکند. اگر فیلم کوبریک نقطة عزیمتی برای از بین رفتن
مرزهای پوشالی بین هنر و صنعت در سینما شد، میانستارهای نقطة اوج دیگری
در سیر تاریخی این دیدگاه آرمانگرایانه است؛ راهی که استیون اسپیلبرگ هم در به
کمال رسیدنش نقشی بس عظیم داشت. با کمک این بزرگان بود که سینما از قالبهای سنتی
به در آمد و فیلمهای محبوب منتقدان به فیلمهای پرفروش تبدیل شدند و برعکس.
کریستوفر نولان با فیلم باشکوه جدیدش پل سترگ دیگری میزند بین دو جنبة هنری و
صنعتی سینما و هر دو را به اوج میرساند. اینجا دیگر با یک غول دوسر طرفیم. انگار
روح استنلی کوبریک فقید و استیون اسپلبرگ در یک فیلمساز حلول کرده و بهترین بخشهای
سینمای آنها را وام گرفته تا فیلم یگانه و مستقل خود را بسازد. انگار با یک هوش
مصنوعی (استیون اسپیلبرگ، 2001) طرفیم؛ فیلمی با ایدههای درخشان و
تفکربرانگیز کوبریک و اجرای یگانة اسپیلبرگ؛ فیلمی که به نظر نگارنده بهترین فیلم
کارنامة هر دو است. هوش مصنوعی نه ریتم نسبتاً کند فیلمهای کوبریک را دارد
و نه نشانی از قدرتنماییهای تکنیکی او دارد؛ و از طرف دیگر همچون غالب آثار
اسپیلبرگ همه چیز به شکل گرفتن سرگرمیهایی خالص و درجة یک محدود نشده است. نوعی اختلاط
نیکفرجام تاریخی و بیتکرار. و حالا میانستارهای هم مشخصههای همان
ادغام بینظیر را نشان میدهد؛ بحثهای علمی و تئوریک پابهپای ریتمی درگیرکننده
پیش میآیند و با اجرایی خیرهکننده به بار مینشینند. نولان همچون اسپیلبرگ
جزییات صحنههای دشوار را میچیند و در لحظهای و با یک لانگشات کوتاه از آن همه
عظمت میگذرد. همچون اسپیلبرگ بر عناصری همچون عشق، خانواده و نسل بشر تمرکز میکند
و بنیانهای درامش را بر اساس آنها شکل میدهد. اما در عین حال، همچون کوبریک
گفتمانهایی سراسر فلسفی و انتزاعی را میگسترد و حتی در اواخر فیلم متوجه میشویم
که از مرزهای دانش شناختهشدة بشر عبور کرده و دارد پیشنهادهای جدیدی مطرح میکند.
این همنشینی خوشایند و این لذت دوجانبة کمیاب بهترین چیز میانستارهای
است. همین چیزهاست که باعث میشود بدون نگرانی از خطر هیجانزدگیهای اولیه، پس از
سه بار تماشا و گذشتن سه هفته از اولین دیدار، بتوانم ادعا کنم میانستارهای
از همین حالا یک کلاسیک است و میشود آن را ادیسة فضایی 2001 قرن 21 قلمداد
کرد.
میانستارهای به ژانری که در آن ساخته شده هم پیشنهاد جدیدی میدهد. یکی
از مؤلفههای اصلی ژانر علمیخیالی تکنولوژیهراسی و نگاه بدبینانه به پیشرفت
سرسامآور بشر در زمینههای علمی است. اما نولان نهتنها فیلم جدیدش را از
تکنولوژیهراسی تهی کرده، بلکه نگاهی سراسر خوشبینانه به پیشرفت تکنولوژی دارد و
حتی آن را چارهساز بنبستی میداند که انسان معاصر با نابود کردن تدریجی محیطی که
در آن زندگی میکند برای خود ساخته است. بنبستی که در فیلم نولان میبینیم یک
آخرالزمان مینیمال است که به شکل هولناکی دمدست و باورکردنی از کار درآمده؛ روزی
که بهسادگی منابع تغذیهای روی کرة زمین تمام و هوا پر از غبار شود. همین.
بهترین نکتهای
که میشود برای حسن ختام این نوشته در نظر گرفت موسیقی بینظیری است که هانس زیمر
برای میانستارهای نوشته است؛ یک نوای ملکوتی که دقیقاً زمینهساز پیوند
همان عناصر غیرقابلپیوند است؛ یک نوع موسیقی عرفانی که حتی در لحظههای پرتنش و
پرتحرک هم اندوه مستتر در آن فروکش نمیکند؛ نوایی که در عین اینکه کلیسا و
موسیقیهای مذهبی مربوط به آن را به یاد میآورد، از جنس همان خلأ عظیمی است که آن
سوی مرزهای دانش بشری گسترده شده است. انگار ترجمان شنیداری همان فضایی است که دور
از دسترس دانش و خرد بشر هستی یافتهاند. ظاهراً نولان آن قدر از این موسیقی خوشش
آمده که جاهایی بیش از حد معمول به آن فضا داده و اجازه داده موسیقی بر تصاویر و
حتی دیالوگهای فیلم مسلط شود. میانستارهای در میان سینماروهای آمریکای
شمالی و منتقدان مختلف مخالف پروپاقرص کم ندارد اما حتی هوادانش هم در شبکههای
اجتماعی از بلند بودن صدای موسیقی در بعضی صحنهها گله کردهاند و گفتهاند که
باعث میشود دیالوگها بهخوبی شنیده نشود. اما نگارنده در هیچکدام از سه بار
تماشا (که دو بار آن بر پردة آیمکس بود) حتی لحظهای هم با چنین مشکلی مواجه نشد.
اتفاقاً برعکس، تسلط قدرتمندانة موسیقی از جنس همان جاهطلبی دوستداشتنی است که میانستارهای
از نقطة صفر ساخته شدنش با آن آمیخته شده است. در این مورد به سکانس ویژهای میشود
اشاره کرد که روی کاغذ بسیار معمولی به نظر میرسد اما موسیقی زیرورویش کرده. در
این سکانس قهرمانان فیلم باید به سفینة بزرگتر که ناپایدار است متصل شوند تا
بتوانند به مأموریتشان ادامه بدهند. موسیقی این سکانس آن قدر تأثیرگذار و منقلبکننده
است که طرفداران پروپاقرصی در شبکههای اجتماعی پیدا کرده که از نولان و زیمر
خرده گرفتهاند که چرا این قطعه را به طور مستقل در آلبوم موسیقی متن فیلم منتشر
نکردهاند. آنها هم با دیدن این همه اشتیاق نسخة ویژة جدیدی منتشر کردند که
موسیقی این سکانس به شکل جداگانه - و با
نام No Time For Caution - در آن بود.
باید از کلیگویی
و پراکندهگویی همین یادداشت هم مشخص باشد که با چه فیلم پیچیده و عمیقی طرفیم.
این را بگذارید به حساب مقهور شدن نگارنده در هر سه دیدارش با یکی از پیشروترین و
بهترین فیلمهای چند سال اخیر؛ فیلمی که یا همچون نگارنده شیفتهاش میشوید و
زیرورویتان میکند یا مثل برخی از دوستداران دوآتشة دانش (و بهخصوص فیزیک) در
شبکههای اجتماعی، آن را احمقانه و توهین به شعورتان مییابید. به نظر نمیرسد در
برخورد با میانستارهای هیچ رویکرد بینابینی وجود داشته باشد.
امتیاز: 10
از 10
No comments:
Post a Comment