Wednesday, January 11, 2017

ریویویی بر فیلم تئوری همه چیز ساخته جیمز مارش

تئوری همه چیز The Theory of Everything

صدای سخن عشق
با تئوری همه چیز دیگر می‌شود تردیدها را کنار گذاشت و با خیال راحت جیمز مارش را یک قصه‌گوی کلاسیک بزرگ خواند. ظاهراً هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند مانع قصه‌گویی‌های جذاب این فیلم‌ساز دوست‌داشتنی انگلیسی شود؛ نه مستند ساختن دربارة مردی فرانسوی که در دهة هفتاد از روی تنها یک سیم فاصلة بین دو نوک برج‌های دوقلوی تجارت جهانی را طی کرد (مردی روی سیم)، نه مستندی دربارة زبان‌آموزی به یک میمون و وارد کردنش به دنیای انسان‌ها (پروژة نیم)، نه دشواری‌های زندگی چریکی مبارزان ایرلندی و خالی از عاطفه و خشم شدن‌ تدریجی‌شان (رقصنده با سایه‌) و نه در این آخری، زندگی شخصی یک انسان استثنایی. کارنامة فیلم‌سازی مارش سرشار از قصه‌هایی است که به رسم کلاسیک، شخصیت‌هایی چندبعدی و پرورده‌شده دارند، تنگناهای احساسی و اخلاقی درگیرکننده‌ای در دل خود جای داده‌اند و آن قدر جذاب هستند که دنبال کردن‌شان جزو لذت‌بخش‌ترین تجربه‌های سینمایی است.
در ادامة همین مسیر، مارش حالا با فیلمی آمده که ساختنش حتی روی کاغذ هم ترسناک به نظر می‌رسد. شخصیت اول فیلم یک نابغة مسلم در فیزیک است که دنیا او را می‌شناسد. استیون هاوکینگ علاوه بر این‌که مرزهای دانش بشری را گسترده‌تر کرده یک انسان استثنایی هم هست و با توجه به معلولیت زیادی که دارد، هر لحظه نفس کشیدنش هم یک معجزه است؛ چه برسد به کتاب نوشتن و نظریه دادن. اما مارش هوشمندی به خرج داده و برای مواجهه با این مرد یگانه وارد راهی که شکستش از ابتدا مسجل است نشده. هاوکینگ آن قدر شخصیت منحصربه‌فرد و بی‌تکراری است که تقریباً ناممکن است فیلمی دراماتیک دربارة او ساخته شود، به دلایل شهرت و استثنایی بودن او بپردازد و به همان اندازة استثنایی و بی‌تکرار از کار دربیاید. شاید در مدیوم مستند بشود وجوه پرشمار زندگی این نابغة مسلم و دلایل متعدد استثنایی بودن او را به تصویر کشید اما برای ساخت یک درام سینمایی وارد شدن به این مسیر به نوعی خودکشی حرفه‌ای می‌ماند. خوش‌بختانه مارش راه پرخطری دیگر اما دست‌یافتنی را در پیش گرفته و به جای تمرکز بر زندگی حرفه‌ای و علمی هاوکینگ، به واکاوی زندگی عاطفی او پرداخته؛ یعنی دقیقاً تصویری که جز در سینما مجالی برای پدید آمدنش وجود ندارد. فقط در سینماست که می‌شود به خلوت‌های عاشقانة یک ابرمرد راه یافت، می‌شود هم‌چون یک انسان معمولی از فعالیت‌های روزمره و غیراستثنایی‌اش! تقدیر کرد و کاری کرد تا سینمادوستان با وجهة نادیده یا کم‌تر دیده‌شده‌ای از یک دانشمند برجسته آشنا شوند. به زبانی دیگر، مارش به جای پیچیدگی‌های ذهنی هاوکینگ به بی قراری‌های قلب او پرداخته است.

البته این رویکرد مارش به شخصیت اصلی‌اش هم‌چون تیغی دودم خطرناک است و ممکن بود به مضحکه شدن کل فیلم و تبدیل شدنش به کمدی ناخواسته بینجامد. همسان و همرنگ نشان دادن یک نابغة بی‌تکرار در حد و اندازه‌های انسان‌های معمولی و تصویر کردن عواطف و درونیات او در فضای یک ملودرام عادی، رویکرد هوشمندانه و غافل‌گیرکنندة مارش برای کم نیاوردن در برابر بزرگی شخصیت اصلی‌اش است. این کار شاخص و یگانه‌ای است که سینما از عهده‌اش برمی‌آید. تنها از طریق سینماست که می‌شود هم‌چون ملودرام‌های ارزندة دیگر، برای هاوکینگ یک رابطة عاشقانة جان‌دار تعریف کرد، تنگناهای پرشمار عاشق شدن و عاشق ماندن را برای او و همسرش برساخت و به جای مقهور شدن در برابر عظمت علمی او، به تصویرسازی خلأهای احساسی و نقطه‌ضعف‌هایش به عنوان یک انسان عادی رسید. اما کلیدی‌ترین نکته در این مسیر این‌جاست که در تئوری همه چیز همسان‌انگاری زندگانی یک نابغه با زندگی یک آدم عادی نه به منظور حقیر یا خفیف جلوه دادن استثنایی بودن او، که در جهت استثنایی نمایاندن زندگی عادی است. به عبارت دیگر، مارش می‌خواهد با تمرکز بر زندگی روزمره و عاشقانة هاوکینگ، ستایشی تمام‌وکمال از آن چه به عنوان زندگی عادی و عشق جاری در آن در ذهن داریم برسد؛ و در این راه کاملاً موفق است. اما در اواخر فیلم و جایی که دیگر ناخودآگاه پذیرفته‌ایم که هاوکینگ و مدل زندگی غریب و دشوارش را در قواره‌های یک انسان معمولی ارزیابی کنیم، در سکانسی تکان‌دهنده و با اسلوموشن، فیلم‌ساز دوباره به‌مان رودست می‌زند. او با این سکانس تأثیرگذار به یادمان می‌آورد که مواجهه با این دانشمند و انسان استثنایی، از دریچة زندگی یک انسان معمولی، فقط یک مسیر موقت برای رسیدن به ستایش‌نامه‌ای دربارة انسان بودن و عاشقی کردن بوده است. مسلماً هیچ کس از هیچ روشی نمی‌تواند معجزه‌وار بودن هر لجظه نفس کشیدن هاوکنیگ را انکار کند یا آن را به حاشیه براند. و ذکاوت مارش این‌جاست که از این موضوع به نفع غنی کردن فضای دراماتیک فیلمش بهره‌برداری کرده است.
همه چیز در تئوری همه چیز در خدمت پیش‌برد داستان، بعد دادن به شخصیت‌ها و گریز از احساسات‌گرایی‌های رقیق است. مارش با استفاده از فوکوس‌کشی‌، کلوزآپ‌های فکرشده و کات‌های به‌جا کاری می‌کند تا شخصیت‌هایی چندبعدی شکل بگیرند و قصه‌ای پر از احساس را به پیش ببرند. قله‌های دراماتیک کلیشه‌ای و احساسات‌برانگیز به خوددارانه‌ترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده‌اند و تا حد امکان از ترحم‌برانگیز جلوه دادن موقعیت هاوکینگ یا همسرش پرهیز شده است. برعکس هر جا که امکانش بوده شوخی‌های مؤدبانه اما خنده‌دار مخصوص انگلیسی‌ها به کار زده شده تا بیش از پیش فضای فیلم از رقت‌انگیزی و افتادن به دام سانتی‌مانتالیسم سطحی دور شود. حتی مسائل مربوط به دستاوردهای علمی هم به چند شوخی درجة یک (از همان نوع ناب انگلیسی) محدود شده‌اند تا به فضای سراسر احساس فیلم لطمه و خدشه‌ای وارد نشود. البته در این زمینه به‌هیچ‌وجه نباید نقش‌آفرینی‌های عالی دو بازیگر اصلی یعنی ادی ردماین و فلیسیتی جونز را فراموش کرد که تئوری همه چیز بدون آن‌ها هرگز به چنین کوبندگی عاطفی دست نمی‌یافت. موسیقی متین و گوش‌نواز یوهان یوهانسون و فیلم‌برداری ماهرانة بنوآ دلوم را هم که اضافه کنیم انگار پازل کامل می‌شود و دیگر دلیل دیگری برای درجة یک خواندن این فیلم نیاز نیست.

مارش با ساختن مستندهای درجة یکی که در ابتدای این نوشته ذکرشان رفت، سینمای داستانی را به دل سینمای مستند برد. او حالا با تئوری همه چیز فیلمی داستانی ساخته که در کنار درام قدرتمندش، از فرط نزدیکی و شباهت به واقعیت (به‌ویژه در نمایش احوالات و معلولیت‌های شخصیت اصلی‌اش) به مستند پهلو می‌زند. انگار باید مارش را در زمرة کارگردان‌هایی قرار بدهیم که بین جنبه‌های به‌ظاهر غیرقابل‌امتزاج سینما پل می‌زنند و راه‌های باطراوت و کنجکاوی‌برانگیزی برای فیلم‌سازی پیشنهاد می‌کنند. برای نگارنده، از همین الان شمارش معکوس برای تماشای فیلم بعدی جیمز مارش آغاز شده است.

امتیاز: 8 از 10  

No comments:

Post a Comment