بردمن یا مزیت نامنتظر نادانی Birdman or The Unexpected Virtue of Ignorance
سوپررئالیسم جادویی
بردمن یا مزیت نامنتظر نادانی ترکیب نادر و ارزشمندی است از کمال همة شاخصههای یک فیلم
سینمایی، از ایده تا فیلمنامه و از بازیگری تا دکوپاژ. آلخاندرو گونزالس ایناریو
با فیلم جدیدش تجربهای سراسر لذت و شگفتی برای سینمادوستان به ارمغان آورده است. بردمن
میتواند تا سالهای متمادی نمونهای مثالزدنی از به اوج رسیدن و هماهنگی همة
عناصری باشد که یک فیلم سینمایی را شکل میدهند. ایناریتو که عمدة شهرتش را مدیون
روایتهای موازی و تکهتکة 21 گرم (2003)، عشق سگی (2000) و بابل
(2006) است حالا با یک غافلگیری بزرگ آمده و فیلمی ساخته که جز چند نمای ابتدایی
و انتهایی، به نظر میرسد حتی یک کات هم ندارد. نوع کات زدنهای ایناریتو در بردمن
دقیقاً همان روشی است که آلفرد هیچکاک کبیر در طناب (1948) به کار برد. اما
با این فرق بزرگ که اینجا دیگر زمان واقعی در کار نیست و ایناریتو با یک پن ساده
زمان و مکان را درهم میریزد و جابهجا میکند. در طول 119 دقیقه حدود 10 کات
ناپیدا در بردمن وجود دارد که برای خودش رکوردی است؛ و البته به رکورد
شهرام مکری عزیزمان در ماهی و گربه نمیرسد. مقایسة بردمن و ماهی
و گربه و نوع استفادهای که هر کدام از فرم دشوارشان میکنند بسی راهگشا و
سودمند است؛ هم توضیح ضعفهای ماهی و گربه را آسانتر میکند و هم مدخلی به
دست میدهد تا حداقل بشود ارزشهای پرشمار بردمن را فهرست کرد.
اگر در ماهی و گربه فرمی پیچیده و دقیق در خدمت شکل گرفتن
تجربهای یکه، انتزاعی و دیریاب است، در بردمن با فرمی مواجهیم که بدون آن،
راه دیگری برای روایت این قصة غریب نمیتوان جست. اگر قصة ماهی و گربه را
میتوان در قالبهایی دیگر یا موجزتر هم تصور کرد، یا اگر لذت تجربة تماشایش برای
برخی سینمادوستان (از جمله نگارنده) درکناشدنی است، اینجا با یک پیوستگی روایی
و یک مهندسی میزانسنی پویا طرفیم که در اوج دقیق بودن رهاست و در اوج نوآوری و
شگفتی، میراثدار سینمای کلاسیک. اینجا با یک جریان سیال ذهن طرفیم که مخدوش شدن
مرزهای واقعیت و رؤیا در آن، طبیعیترین و پیشبینیپذیرترین عنصر ساختاری است.
اما برای این اختلاط حقیقت و مجاز، فرمی پیوسته و بدون قطع که همچون ذهنیت شخصیت
اصلی، به لحظهای، کابوس و رؤیا و خیال و نمایش و زندگی واقعی و صحنه و پشت
صحنه را در هم بریزد، نهتنها بهترین گزینه که تنها گزینه است. این فرم بدون قطع
و متداخل است که کابوس مدام شخصیت
اصلی را ملموس جلوه میدهد و نابهسامانیهای روانیاش را به زبان سینما ترجمه
میکند. از سویی دیگر، حل شدن موسیقی متن با واقعیت درون فیلم در این قالب پیوسته
است که معنا مییابد و ذهنیتگرایی اثر را در اوج واقعیتگرایی تثبیت میکند.
شاید این اصطلاح که در اواخر فیلم با زمانبندی و ظرافتی تحسینبرانگیز از آن
استفاده میشود بهترین تعبیر برای این فضای منحصربهفرد و جنونآمیز باشد:
«سوپررئالیسم جادویی». در بردمن همچون ماهی و گربه شاهد قربانی
شدن همه چیز در پیشگاه فرمی بدیع و صدالبته دشوار نیستیم. اینجا فیلمساز
سخاوتمندانه و تا حد امکان تلاش کرده تا خود را حذف کند و به دیگر عناصر سازندة
فیلمش مجال درخشش بدهد. برای مثال اکثر بازیگران فیلم (از جمله مایکل کیتن، اما
استن و زک گالیفیاناکیس) بهترین نقشآفرینیهای کارنامههای بازیگریشان را در این
فیلم ارائه دادهاند، فیلمبرداری امانوئل لوبزکی چیرهدست با نورپردازیها و قاببندیها
و سیالیت شگفتانگیز دوربینش در اوج است و موسیقی کمنظیری که بخش عمدهاش از سازهای
کوبهای تشکیل شده در میان آن همه طراوت و ظرافت همچنان قدرتنمایی میکند و گوشها
را مینوازد.
شاید بارزترین رمز موفقیت بردمن در این نکته نهفته که در عین
طراوت و غرابت، آشنا و خودمانی به نظر میرسد و در عین پیچیدگی فرمی، دوستداشتنی
و سرخوش است. اینجا دیگر همچون ماهی و گربه آدمها همچون مهرههایی
نیستند که به دست فیلمساز جابهجا شوند و با دیالوگهایشان فقط روایت را پیش
ببرند؛ و در نتیجه در تمام طول اثر فاصلة معینی با تماشاگر داشته باشند. در طول
تماشای بردمن آن قدر دربارة هر کدام از آدمها (حتی مکملها) اطلاعات
شخصیتی داده میشود و آن قدر به درونیات و انگیزهها و نوع نگاهشان به زندگی
نزدیک میشویم که بهراحتی میتوان همة آنها را شخصیت نامید. این نکته بر مسألة
ریتم هم بهشدت تأثیرگذار است. اینجا دیگر با پاساژهای طولانی و کسالتبار برای
وصل شدن به حلقة دیگر روایت یا دیالوگگوییهای طولانی آدمهایی که برایمان مهم
نیستند روبهرو نیستیم. ایناریتو به بهای یک کات ناقابل یا گاهی یک پن یا تیلت ساده،
از بندهای زمانی و مکانی درمیگذرد تا ضرباهنگ جذاب فیلمش متوقف نشود.
یکی از دشوارترین و دستنیافتنیترین رویکردها در سینما هجو و ستایش
همزمان یک پدیده است. فیلمسازان انگشتشماری مانند کوئنتین تارانتینو و ادگار
رایت هستند که میتوانند پدیدههایی اغلب سینمایی (از جمله ژانرها و زیرژانرهای
مختلف) را بردارند و به چیز تازهای تبدیل کنند که در اوج وفاداری به سنتها
نقدشان میکند و دست میاندازدشان؛ یعنی یکی از اساسیترین تعریفها و مصداقهای
پستمدرنیسم. حالا و با همین یک فیلم هم میشود ایناریتو را وارد پانتئون فیلمسازان
پستمدرنیست کرد؛ چون بردمن هجو و ستایش همزمان هر دو بعد صنعتی و هنری
سینماست؛ مرثیهای است بر پشت کردن افراطی یک سینماگر به جنبة پولساز سینما و از
آن طرف، نقد صریحی است بر انبوه فیلمهای شبههنری که به ضرب و زور هم نمیشود تا
به آخر تماشایشان کرد؛ ستایشی است بر زایش هنری ناب از دل کوهی از اندوه و جنون و
هجوی است بر روحیة مصرفگرای تماشاگرانی که جز هیجان و تفریح زودگذر چیزی نمیخواهند.
جمع شدن این گزارههای سراسر مخالف و متناقض، دستاورد بزرگ بردمن است؛ آن
قدر بزرگ که دلیلی محکمتر از خودش برای اثبات این مدعا وجود ندارد. در راستای
همین رویکرد دوگانه توجه کنید به گفتوگویی درخشان و فراموشناشدنی بین شخصیت
اصلی و یک منتقد سختگیر در اواخر فیلم که همچون عصارهای گرانبها، نمایندة همة
مفاهیمی است که در جهان معنایی آن جاری است.
اگر به پروفایل این فیلم در سایت آیامدیبی سر بزنید متوجه میشوید
که بجز درام، در ردة «کمدی» هم ژانربندی شده؛ و این احتمالاً تنها ژانری است که
علاوه بر درام (حتی اگر درام را مطابق با این سایت «ژانر» در نظر بگیریم، چون با
تقریب خوبی همة فیلمهای تاریخ سینما را شامل میشود) میشود به چنین فیلمی، که بیمهابا
از به محاصره درآمدن در قالبهای از پیش تعیینشده و مشخص تن میزند، نسبت داد.
اما جنس کمدی بردمن طنزی گزنده و سیاه است که در اوج شوخوشنگی، غمبار است
و در کمال خندهدار بودن، تأثربرانگیز. یعنی در یک هماهنگی بیچونوچرا با رویکرد
دوگانه و متناقضنمایی که در لحظه به لحظهاش جریان دارد. شوخیهای فیلم با زمانبندیهای
کمیک عالیشان، چنان در بطن آن تنیده شدهاند که بیرون از جهان سینمایی ویژهای که
برساخته و شاید روی کاغذ، معمولی و حتی بیمزه جلوه کنند. اما در طول روایت، این
شوخیها آن قدر خوب کار میکنند و آن قدر شادابی به فضای فیلم تزریق میکنند که
گاهی از یاد میبریم شاهد چه کابوس بیپایان و جانخراشی هستیم. گذشته از همة این امتیازها و
نوآوریها، اینارینو با بردمن نقبی عمیق میزند بر درونیات و روحیات یک
هنرمند و فرایند معمولاً توانفرسای آفرینش یک اثر هنری را از زاویة دید آفرینندهاش
میکاود. اگر فقط یک دلیل برای تماشای این فیلم لذتبخش و درخشان لازم باشد، همین
یک قلم هم به اندازة کافی قانعکننده به نظر میرسد.
امتیاز: 10 از 10
No comments:
Post a Comment