چه می شد اگر What If
لذتهای همیشگی
کمدیرمانتیکها سهل و ممتنعاند؛ در اوج
خواستنی بودن پیشبینیپذیرند و در عین سادگی دشوارند؛ شاید کمتر پیش بیاید که
اندیشه یا فلسفة جدیدی به اندوختههای ذهنی تماشاگرانشان بیفزایند ولی تجربه
کردن و دل به دلشان دادن لذتی وصفناپذیر دارد. این فیلمها گاهی چنان حال مخاطبشان
را خوب میکنند که انکارش جز ستم به خود و دیگران سودی ندارد. چه میشد اگر
با اینکه در ردة کمدیرمانتیکهای درخشان و فراموشناشدنی قرار نمیگیرد، لحظهها
و صحنههای مفرح که نمیتوان در برابر دوست داشتنشان مقاومت کرد کم ندارد. از
سکانس لباس پرو کردن چنتری (زویی کازان) بگیرید تا فصل خندهدار و پراحساس پیکنیک
شبانگاهی در ساحل.
درست است که در
سراسر فیلم شاهد هیچ گونه غافلگیری یا عدول از الگوهایی که عمری چنددههای دارند
نیستیم ولی مسأله اینجاست که از اول هم قرار نبوده چنین اتفاقهایی رخ بدهد.
قرار بوده زوج اصلی رابطة عاشقانة اصلی به هم بیایند که میآیند، از کنار هم
قرار گرفتنشان روی پرده گرما تولید شود که میشود، شخصیتهای مکمل بانمک راه
رسیدن این دو به هم را هموار کنند که میکنند و شاید کلیدیتر از همه، تا آخرین
لحظه نگران سرنوشت زوج اصلی قصه بمانیم که میمانیم. البته در کنار اجرای کمابیش
موفقیتآمیز تمام این پیشفرضهای بنیادین، چه میشد اگر عناصر متفاوتی هم
در خود دارد که از انبوه فیلمهای همسنخ جدایش میکند و کیفیتی برتر به آن میبخشد.
برای مثال ضلع سوم داستان عاشقانة اصلی، همچون کلیشههای آزاردهنده، انسانی
نابکار یا روانپریش نیست و حتی از جهاتی از هر دو قطب اصلی ماجرا سرتر است! این
رویة هوشمندانه یکی از مهمترین عواملی است که کمک کرده تا دغدغة به هم رسیدن یا
نرسیدن دو عاشقپیشه، تا به انتها پویا باقی بماند. یک تصویرسازی فانتزی ساده اما
زیبا هم هست که گهگاه روی تصویرها میآید و علاوه بر کمک شایانی که به پیشرفت
روایت میکند تشخصی ویژه به داستانی میدهد که در آن «مسیر»
بیشتر از «مقصد» اهمیت دارد.
در نهایت اما، برندة
اصلی دانیل ردکلیف است که دیگر با این فیلم میتواند امیدوار باشد که از سایة سنگین
نقش جاودان هری پاتر بیرون بیاید. درست است که او تلاشهای قابلتقدیری در زن
سیاهپوش (جیمز واتکینز، 2012) و عزیزانت را بکش (جان کروکیداس،
2013) متحمل شد تا خود را به عنوان بازیگری که یادآور هری پاتر نیست جا بیندازد،
اما نقش والاس میتواند نقطة عزیمت شایستهای برای او باشد تا از فضای فانتزی هری
پاترها فاصله بگیرد. آنچه از او در چه میشد اگر میبینیم بازیگر مسلطی
است که جلوی دوربین راحت است، لحن دیالوگگوییاش در لحظههای متفاوت احساسی و
کمدی را بهخوبی کنترل میکند و به اندازة کافی هم جذابیتهای ظاهری دارد تا به
عنوان مردی (و نه پسری) عاشقپیشه باورش کنیم. از آن طرف زویی کازان (نوة الیا
کازان بزرگ) را داریم که با تکیة تام و تمام بر قدرت بازیگریاش، و نه جذابیتهای
فیزیکیاش، توانسته همآورد مناسبی برای ردکلیف و جان بخشیدن به گفتوگوهای
تروتازه و پینگپونگی بینشان باشد.
بزرگترین اشکالی
که در چه میشد اگر به چشم میخورد تلاش زیاده و بیثمر فیلمساز برای
هویت بخشیدن به محل وقوع رخدادها (تورنتو) است. آنچه از لابهلای نماها و لانگشاتهای
متعددی که از این ابرشهر کانادایی میبینیم، مؤلفهای نیست که تأثیری در روایت
داشته باشد یا تشخص ویژهای به آدمها و مکانها بدهد، و این در حالیست که خواستة
فیلمساز آشکارا خلاف این بوده است. البته تا زمانی که موتور اصلی فیلم که نطفه
بستن و رشد کردن رابطة عاشقانة زوج اصلی است کار میکند و تا زمانی که لحظههای
کمدی میخندانند، این نوع اشکالها مهم نیست؛ چون میشود با خیال راحت به صندلی
تکیه داد، از دنبال کردن سرنوشت دو آدم دوستداشتنی لذت برد و برایشان عاطفه خرج
کرد.
امتیاز: 6 از 10
No comments:
Post a Comment