Tuesday, January 10, 2017

ریویویی بر فیلم خشم ساخته دیوید آیر

خشم Fury

آلیس در سرزمین فجایع
«ایده‌آل‌ها صلح‌جویانه هستند اما تاریخ خشن است.» این جمله‌ای است که شخصیت نمایشی براد پیت بر زبان می‌‌آورد و اگر از این منظر به خشم نگاه کنیم فیلمی سراپا «تاریخی»‌ است. مهم نیست داستان فیلم تا چه حد با سندیات تاریخی‌ هماهنگی‌ دارد، همین‌که خشونت‌های اجتناب‌ناپذیر تاریخ را بی‌کم‌وکاست به تصویر می‌‌کشد می‌توان به عنوان فیلمی «تاریخی»‌ تلقی‌اش‌ کرد. میزان بی‌پردگی خشونت گرافیکی که در خشم می‌بینیم به‌راستی‌ کم‌نظیر است. دیوید آیر که در تمام فیلم‌هایش نشان داده علاقة زیادی به نمایش شکل‌های مختلف خون و خشونت بر پرده دارد، این بار بستر مناسبی برای به فعلیت درآوردن علاقه‌مندی دیرینش پیدا کرده. او که از همان اولین و بهترین فیلمش روزگار سخت (۲۰۰۵) تا خراب‌کاری (۲۰۱۴) با تمرکز بر وجوه متفاوت زندگی‌ نیروهای حافظ امنیت آمریکا فیلم‌هایی‌ پر از خشونت گرافیکی ساخته، در خشم به سیم آخر زده. ولی‌ نکتة مهم این‌جاست که بی‌‌رحمی و صراحت خشونت‌های جاری در این فیلم نه از سر دیگرآزاری یا حتی خودآزاری که برآمده از یک تقدیر شوم و یک انتخاب از سر ناچاری است. این بیچارگی و استیصال از همان سکانس غریب و خلوت آغازین پیداست؛ از همان درماندگی فزاینده‌ای که براد پیت پس از کشتن یکی‌ از نازی‌ها در چشم‌ها و چهره‌‌اش می‌ریزد؛ یا کمی‌ بعد که صلابت ظاهری‌اش در هم می‌‌شکند و در خلوت از این فوران نفرت و مرگ و بی‌‌قدر شدن جان آدمیزاد به حال تهوع می‌‌افتد.
یکی‌ دیگر از مؤلفه‌های ثابت آثار آیر که بدون استثنا در همة فیلم‌ها و فیلم‌نامه‌هایش قابل‌ردیابی است، نقش پررنگ رفاقت‌های مردانه است. از این منظر، باز هم خشم یک فرصت طلایی دیگر برای او بوده چون این‌جا پنج مرد داریم (البته اگر لوگان لرمن را «مرد» و نه «پسر» به حساب بیاوریم) که تعامل بین آن‌ها و رفاقت بی‌‌پیرایة بین‌شان - که حتی تفاوت‌های فاحش شخصیتی و عقیدتی‌‌شان باعث گسست آن‌ نمی‌‌شود یکی‌ از جذابیت‌های انکارناپذیر تماشای خشم است. این رفاقت با آن اندوه و بیچارگی ناشی از جنگ که ذکرش رفت قوام پیدا می‌‌کند و به بار می‌‌نشیند. این پنج سرباز همین طور که در دل‌ مناظر زیبا و هوش‌ربای طبیعت پیش می‌‌روند و ناخواسته زشتی و ویرانی بر جای می‌‌گذراند، به هم نزدیک‌تر می‌‌شوند و بهتر یکدیگر را درک می‌کنند. به همین دلیل است که شخصیت نمایشی لرمن که هم‌چون آلیس ناگهان به دنیایی‌ سراسر ناشناخته پرتاب شده می‌‌تواند قدم به قدم از معصومیت ابتدایی‌‌اش فاصله بگیرد و له‌ شدن انسان و انسانیت در جنگ را هضم کند. اگر این نگاه انسان‌گرایانة فیلم‌ساز نبود هرگز آن فصل معرکة ناهار خوردن به‌ظاهر شیک دور یک میز شکل نمی‌گرفت؛ جایی در میانه‌های فیلم که سربازان غم‌زده (که البته هر کدام به شکلی‌ خاص با اندوه‌شان در جدال‌اند) دل‌ به دل‌ دشمنان بالقوه‌شان می‌دهند و بدون سلاح با آن‌ها ارتباط می‌‌گیرند.

اگر خشم به همین شکل منسجم تا به انتها پیش می‌رفت و در تمامیتش به غم‌نامه‌ای در باب گریزناپذیری و نحوست خشونت‌های جنگی بدل می‌‌شد با فیلمی درخشان روبه‌رو بودیم. به‌خصوص این‌که خود فیلم‌ساز با تصویرسازی کم‌نقصش از یک منطقة جنگی پرخطر (که به قول یکی‌ از شخصیت‌ها همه جایش خط مقدم است) کاری می‌‌کند تا خود را وسط آن همه گلوله و آتش و خاک و جنازه حس کنیم و از این همه شقاوت و بحران به تنگ بیاییم. متأسفانه نیم ساعت پایانی خشم نه‌تنها به این انتظارهای حداکثری که خودش ایجاد کرده پاسخ نمی‌دهد، که حتی در جهت در جهت کم‌اثر کردن دستاورد‌های ارزشمندش هم پیش می‌‌رود. مشکل این‌جاست که پنج سرباز زخمی و غمگین که فقط از سر ناچاری آدم می‌‌کشتند و هیچ لذتی از این کار نمی‌بردند ناگهان رگ قهرمان‌بازی‌شان ورم می‌‌کند و به شکلی‌ لذت‌جویانه، انتخاب می‌کنند تا وارد نبردی بی‌‌امان با نازی‌ها ‌شوند؛ تا جایی که پیت سردستة نازی‌ها را خطاب قرار می‌‌دهد که خوک‌های بیش‌تری برای کشتن بفرستد! این آدم‌ها برای این‌که قهرمان قلمداد شوند به این جنجال‌ها نیازی ندارند و اصلاً این نوع جنگیدن با آن‌چه پیش‌تر از آن‌ها دیده‌ایم در تضاد کامل است. انگار فیلم‌ساز با این نیم ساعت پایانی می‌خواسته قلب تماشاگران را به هر قیمتی به چنگ بیاورد؛ و نمی‌شود انکار کرد که در کوتاه‌مدت کمابیش موفق به تحریک عواطف مخاطبانش می‌‌شود. اما مسأله این‌جاست که خشم این قابلیت نادر و بزرگ را داشت که قلب و اندیشة تماشاگران را هم‌زمان و یک‌جا داشته باشد که در شکل فعلی‌ به همان تهییج احساسات زودگذر بسنده شده است. در این میان نقش موسیقی متن عالی‌ استیون پرایس (که سال گذشته برای جاذبه به‌حق اسکار موسیقی گرفت) را نباید فراموش کرد که گاه و بی‌گاه تنها عنصر مؤثر در صحنه است؛ چه در شکل‌گیری ابتدایی آن مرثیة جان‌گداز بر از دست رفتن شرافت و انسانیت در جنگ و چه در به غلیان درآوردن بی‌دلیل احساسات تماشاگران در آن نیم ساعت پایانی.
در مجموع، خشم یک گام رو به جلو برای کارگردانی محسوب می‌‌شود که پس از اولین فیلمش، تنها آثار متوسط و ضعیف در کارنامه دارد. جذابیت‌ها و ارزش‌های این فیلم صرف نظر از آن نیم ساعت پایانی کذایی، آن قدر هست که به یک بار تماشا بیرزد.
امتیاز: 6 از 10


No comments:

Post a Comment