Saturday, December 17, 2016

نقدی بر فیلم کتابچه راهنمای خوش بینی ساخته دیوید او. راسل


كتابچة راهنماي خوش‌بيني Silver Linings Playbook
نويسنده و كارگردان: ديويد او. راسل. بازيگران: برادلي كوپر (پَت)، جنيفر لارنس (تيفاني)، رابرت دنيرو (پدر پت)، جكي ويوِر (دلورِس)، دنيس تاكر (دني). محصول 2012، 122 دقيقه.
پت كه به دليل ضرب‌وشتم و اختلالات رواني مدتي تحت مداواهاي سنگين بوده، به‌تازگي به خانه برگشته و مي‌خواهد با بازسازي روحي و جسمي خودش به زندگي عاشقانه‌اي كه با همسرش داشته بازگردد. در همين حين به شكلي اتفاقي با تيفاني كه او هم سابقة مشكلات رواني را داشته آشنا مي‌شود...
عشق درد دارد
بعد از چند سال، سروكلة يك كمدي‌رمانتيك عالي و درجة يك پيدا شده كه جدا از اين‌كه يكي از بهترين‌ها در ژانر خودش است، مي‌تواند به عنوان يكي از موفق‌ترين و روان‌ترين فيلم‌هاي سال، كه در نمايش و انتقال آن‌چه مد نظرش است بدون لكنت و كاملاً هماهنگ عمل مي‌كند، و علاوه بر آن مقادير متنابهي هوشمندي در خود دارد، مورد بررسي قرار بگيرد. كتابچة راهنماي خوش‌بيني، همان طور كه در مراسم اسكار و در معرفي‌اش گفته شد، به‌حق يك كلاسيك زودهنگام (Instant Classic) است. از آن‌هايي كه تا سال‌ها بعد روان‌كاوان و روان‌شناسان تماشايش را به بيماران منفي‌باف و دل‌مرده و افسردة خود تجويز مي‌كنند. شايد آخرين نمونه از اين دست فيلم‌ها شاهكار دست‌كم‌ گرفته‌شدة پانصد روز سامر (مارك وب، 2009) باشد.
اما اين كيفيت كم‌نظير از كجا مي‌آيد؟ يكي از اصلي‌ترين بنيان‌هاي شكل‌گيري موفق يك رابطة عاشقانه در سينما، اين است كه دو طرف ماجرا، به‌سادگي، به هم بيايند و از روبه‌روي هم قرار گرفتن‌شان، گرما و احساس بيرون بزند. ديويد او. راسل با انتخاب هوشمندانة زوج اصلي فيلم (كه روي كاغذ، و با 16 سال اختلاف سني، چندان تناسبي با هم ندارند) بخش عمده‌اي از راه را رفته. اما براي تأكيد روي درستي اين انتخاب، صحنة آموزشي و عالي اولين حضور اين دو در اتاق كوچك رقص را كه به‌روشني و صراحت نمايانگر گرما و احساس مذكور بين اين دو بازيگر است را قرار داده تا ديگر جاي هيچ اما و اگري در زمينه باقي نماند. مسلماً حضور دو بازيگر اصلي در كنار هم به‌تنهايي نمي‌تواند رابطة ملموسي بين آن‌ها بيافريند و تغذية شخصيت‌هاي نمايشي آن‌ها با ديالوگ‌هاي هوشمندانه و شناسه‌هاي شخصيتي كارآمد است كه به چنين نتيجة درخشاني منجر شده است.
گذشته از قوام شخصيت‌هاي اصلي و حتي فرعي (از پدر پت بگيريد تا دني)، مهم‌ترين دستاورد فيلم وحدت تماتيك و هماهنگي ساختاري‌اش است. فيلم همان طور كه از عنوانش شروع مي‌كند، در ستايش خوش‌بيني ساخته شده و به منظور اين ستايش به سمت تئوري‌هاي پيچيدة اخلاقي و فلسفي نرفته. بلكه به‌سادگي روي جزييات كوچك و حتي خرافي‌اي (مثل تأثير چيدمان قرار گرفتن ریموت كنترل‌هاي تلويزيون يا حضور پت در باختن يا بردن تيم محبوب خانواده) تأكيد مي‌كند كه ممكن است بي‌دليل و فقط به دليل احساسي كه شخص نسبت به آن‌ها دارد، موجب به آرامش رسيدن او شوند. اين قلمرويي است كه نمي‌شود با منطق و استدلال واردش شد و رمز موفقيت فيلم هم دقيقاً همين‌جاست كه براي تبيين اين اصول نامريي و بي‌منطق، وارد جبهة ديگري با همين مشخصات مي‌شود كه براي همگان ملموس‌تر است: «عشق». فيلم نشان مي‌دهد كه به دست آوردن عشق راستين درد دارد، عذاب دارد؛ دل كندن و بريدن از يك رابطة عاشقانة طولاني و اشتباه اي‌بسا رنج بيش‌تري مي‌طلبد؛ «گسستن» هنري است كه با ياد گرفتنش مي‌توان ترس از زندگي كردن را از خود دور كرد و... همة هنرمندي و ظرافت فيلم او. راسل اين‌جاست كه دغدغه‌ها و شايد پيام‌هايش در لفافه‌اي باورپذير و شيرين و بنا بر بنيان‌هاي دراماتيك مستحكم عرضه شده و در آن به شعور و هوش مخاطب احترام گذاشته شده است. براي مثال، در فيلم از تحول‌هاي ناگهاني و يك‌شبه هيچ خبري نيست و حتي همينگ‌وي و سالار مگس‌ها هم به دليل تلخ‌انديشي‌شان با انتقادهاي تند مواجه مي‌شوند و به‌دور انداخته مي‌شوند.

ساختار بصري فيلم دليلي ديگر بر هوشمندي او. راسل كارگردان است. مثلاً تنها اسلو موشني كه در طول فيلم وجود دارد، صحنة پاي‌كوبي بيرون ورزشگاه است كه تأكيد فيلم‌ساز بر جهان معنايي اثرش - غنيمت شمردن دم و مثبت‌انديشي است. از طرف ديگر حركت‌هاي دوربين و زاويه‌هاي ويژه‌اش در بزنگاه‌هاي مختلف به زبان تصويري و سينمايي فيلم كمك زيادي كرده است. براي نمونه توجه كنيد به زاوية سرگيجه‌آور و نماهاي معوج بعد از دعواي پت و تيفاني در رستوران يا زوم به‌نسبت سريعي كه اواخر فيلم روي چهرة پت صورت مي‌گيرد و با اين زوم متوجه مي‌شويم كه او از عمل به قول خودش «ديوانه‌وار» تيفاني باخبر شده است. اما در فصل فوق‌العادة پاياني و رقص نهايي است كه همة بردارهاي فرمي و معنايي اثر به يك هم‌گرايي درخشان مي‌رسند و اين فصل به چكيده‌ و نتيجه‌اي فراموش‌نشدني از كليت اثر تبديل مي‌شود.
در اين فصل حركت‌هاي نسبتاً آرام دوربين اوج مي‌گيرد و از تيلت آرام اوليه روي دست‌هاي پت هنگام صحبت با روان‌پزشك‌اش كه نشانگر ناآرامي دروني اوست به پن‌ها و تراولينگ‌هاي سريع و زيادي مي‌رسيم كه فضاي داخلي هتل و به تبع آن حال‌وهواي حاكم بر شخصيت‌ها را پرتعليق و خروشان جلوه مي‌دهد. در قياسي مع‌الفارق، جنس و كاركرد فضاساز اين حركت‌هاي دوربين يادآور حركت‌هاي دوربين درخشان سرگيجه در فصل آشنايي اسكاتي با مادلن در رستوران است. كتابچة... ارجاع‌ها و منابع الهام ديگري هم دارد كه اتفاقاً بيش‌ترشان در همين فصل كليدي جمع شده‌اند. رويكرد سرخوشانه به بيماري شديد شخصيت اصلي يادآور فيلم خوب 50/50 (جاناتان لواين، 2011) است. تبديل شدن صحنة رقص در فصل پاياني به مكاني براي رها شدن از شر شياطين دروني شاهكاري به نام مسابقة زيبايي خردسالان (جاناتان ديتن، والري فاريس، 2006) را به ياد مي‌آورد. سكانس درخشان رقص دونفره را هم مي‌شود بعد از سكانس مشابهش در داستان عامه‌پسند تارانتينو، بهترين در نوع خودش قلمداد كرد. اين رقص چندپاره و نوع حركت‌هاي پت و تيفاني در طي آن، كه از فاصله و جديت و سردي شروع مي‌شود و به كم‌ترين فاصله و صميميت ختم مي‌شود، نشانة هنرمندانة ديگري است كه فرازوفرود رابطة پيچيده و پر از دست‌انداز آن‌ها را نشان مي‌دهد. صحبت درگوشي نهايي با معشوق كه حتي بيننده هم براي شنيدنش نامحرم قلمداد مي‌شود هم هست كه بعد از گم‌شده در ترجمه به اين به‌جايي و ماندگاري و با اين بار دراماتيك قدرتمند بي‌سابقه است.


پت و تيفاني روح‌هاي آشفته و ناآرامي دارند كه اصلي‌ترين دليلش عشق‌هاي شكست‌خورده‌ و ناتمام‌شان است. به همين دليل بايد به سازندگان اين فيلم آفرين گفت كه مقدمات آشنايي آن‌ها را حين دويدن در خيابان و گويي فرارشان از هم مي‌چينند و در نهايت باز هم، براي وصال نهايي‌شان، دويدن و فرار و جوش‌وخروش و عتاب در كار است. اين جنبش كه در بطن داستان و موقعيت‌ها وجود دارد، بعد از وصال حتي به دوربين هم سرايت مي‌كند تا در حركتي سريع عقب بكشد و عاشقان تازه‌يافته را تنها بگذارد. چنين است كه نمونه‌اي ظريف و به‌شدت هماهنگ از اجزاي مختلف يك فيلم با نام كتابچة... جلوي چشمان‌مان شكل مي‌گيرد، احساسات‌مان را برمي‌انگيزد و حال‌مان را خوب مي‌كند. 
امتياز: 9 از 10 

No comments:

Post a Comment