Monday, December 12, 2016

نقدی بر فیلم بخش کوتاه مدت شماره 12 ساخته دستین کرتون

 بخش کوتاه مدت شماره 12 Short Term 12

صميميت‌هاي مرگ‌بار
به تصوير كشيدن فضايي كه در آن انسان‌ها مقهور جبر بي‌ترحم محيط هستند و تعريف كردن داستان آن‌ها، جذابيت و بي‌تكراري غيرقابل‌انكاري دارد كه به فرم‌ها و زبان‌هاي مختلف در سينما تجربه شده. از فيلم جاودانة برادران كوئن جايي براي پيرمردها نيست بگيريد تا استخوان زمستاني دبرا گرانيك و پليس مِي‌وِن. آن‌چه در كليت بخش كوتاه‌مدت شمارة 12 مي‌بينيم يكي از همين آخرالزمان‌هاي ذهنی پرفشار و غيرقابل‌گريز است كه به دروني‌ترين و شخصي‌ترين شكل ممكن به تصوير كشيده است. در اين‌جا با محيطي سروكار داريم كه از دست رفتن و گسستن ابتدايي‌ترين و به‌ظاهر مهربانانه‌ترين روابط انساني يعني رابطة پدر و فرزندي يا مادر و فرزندي، به شكل‌گيري دايرة بسته‌اي از رنج، حرمان و عصبيت انجاميده. زخم خوردن از نزديك‌ترين و صميمي‌ترين انسان‌ها (يعني همان پدر و مادر) و كلنجار مادام‌العمر با تبعات خردكننده و ويرانگرش، بزرگ‌ترين عامل پيش‌برندة درام فيلم و مهم‌ترين مفهومي است كه در جهان‌بيني كلي‌اش طنين‌انداز است.
بي‌بهرگي از محبت پدر و مادر و در مرحلة بعد آزار ديدن از آن‌هاست كه اين آدم‌هاي عصبي و زخم‌خورده را دور هم جمع كرده تا به شكلي ناخودآگاه و گاهي خودآگاه به هم نزديك شوند، دوستاني بيابند و در مجموع، جايي و كسي را پيدا كنند كه عاطفه‌شان را خرج كنند و براي‌شان عاطفه خرج شود. بخش كوتاه‌مدت... از اين نظر راهي يك‌سر جدا و به‌دور از كليشه‌هاي رايج هاليوودي در به تصوير كشيدن خانه و خانواده مي‌پيمايد و بي‌پروا از پدرها و مادرها و كانون سنتی و گرم خانواده تقدس‌زدايي مي‌كند. اصلاً قطب‌های منفی درام فیلم را والدین بی‌رحم، خودخواه و بی‌مسئولیتی تشکیل می‌دهند که برای رساندن آزارهای روحی و جسمی به فرزندان‌شان از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند. درست است که از سوی بچه‌های ساکن آسایشگاه یا حتی سرپرست‌های‌شان هم مقدار معتنابهی نامهربانی، مشکلات روانی و پرخاشگری می‌بینیم اما فیلم‌ساز در همه حال در کنار آن‌ها می‌ایستد و با به تصویر کشیدن همه‌جانبه و می‌شود گفت عادلانة ابعاد مختلف خلق‌وخوی آن‌ها، در نهایت نگاهی هم‌دلانه با آن‌ها دارد. از آن طرف، هوشمندانه هیچ گونه تصویری از آن پدر و مادرهای نابکار نمی‌بینیم (ای‌کاش آن تک‌نمای چهرة پدر جسیکا را هم نمی‌دیدیم) و همین ترفند صحیح باعث شده حضور همیشگی و مسلط اما غایب آن‌ها در داستان، به شکل‌گیری تصویری مهیب ازشان بینجامد. فیلم‌ساز آن قدر به این قاعدة خودساخته‌اش ایمان دارد که حتی یکی از پیرنگ‌های فرعی فیلمش، یعنی آزاد شدن پدر گریس از زندان و پیامدهای طبیعتاً دردناک روبه‌رو شدن آن‌ها را هم به نفع آن ناتمام می‌گذارد و به‌درستی از نشان دادن مواجهة آن‌ها سر باز می‌زند تا به این ترتیب به دنیای خالی از رستگاری فیلمش و به تصویر مخوف پدر و مادرها در آن خدشه‌ای وارد نشود. دستین کرتون در مرحلة اجرا هم توانسته با يك دوربين روي دست فكرشده كه با لرزش‌هايي به‌جا و به‌اندازه همراه است، تنش و عصبيت جاري در فضا را تشدید کند و از موسيقي به شكلي عالي و كاملاً در خدمت اثر بهره بگيرد. سكانس پايان‌بندي كه تنها اسلوموشن فيلم را در خود دارد تمهيد درخور ديگري است كه فيلم‌ساز براي تأكيد بر محتوم بودن آن تقدير گريزناپذير به كار بسته است.

همة اين‌ها با ایجازی درخشان در آن داستان كوتاه و درخشان هشت‌پا و كوسه - که انگار مانیفست فیلم است - كه يكي از زخم‌خورده‌ها براي آن ديگري تعريف مي‌كند متجلي‌ست؛ همان دايرة بسته،‌ همان تقدير محتوم، همان زخم‌هايي كه هم‌چون خوره درون و روح آدم را مي‌مكند و همان صميميت‌هاي كُشنده. اين‌جاست كه فيلم با برتري بخشيدن به حس‌هايي كه بين انسان‌ها جاري است، نشان‌مان مي‌دهد قوانين و مقررات دولتي و كشوري، جايي كه روابطي محكم بين انسان‌ها شكل بگيرد محلي از اعراب ندارند و اين انسان‌ها (به عنوان فرديت‌هايي هويتمند) هستند كه همواره جلوتر از دستورالعمل‌ها و بخشنامه‌هاي از پيش تعيين‌شده حركت مي‌كنند. در واقع اين رانده‌شده‌ها و زخم‌خورده‌ها كه در وهلة اول به دليل رعايت قوانين جزايي گرد هم آمده‌اند، به دليل آن‌كه راهي براي ارتباط صميمانه با انساني ديگر يافته‌اند كنار هم مانده‌اند؛ و نه جبر قانونی درست همان طور که مارکوس پس از به پایان رسیدن دوران اقامتش هم دوست ندارد آن‌جا را ترک کند و به خانه برگردد و با مادرش که بدترین فحش‌ها را نثارش می‌کند روبه‌رو شود.

اما شاید رستگاری همین قدر دم‌دست و به‌دور از پیچیدگی باشد؛ این‌که با قلبی مالامالال از اندوه و تنی خنجرخورده از نزدیکان، کس یا کسانی را داشته باشی که خاطرات تکراری‌ات را با ذوق و شوق بشنوند و بخندند، گوشی برای درددل شنیدن داشته باشند و برای خرد کردن شیشة ماشین آخرین‌مدل یک پدر منحرف و بی‌مسئولیت همراهي‌ات کنند. و البته بزرگ‌ترین رستگاری همة دوران‌ها را هم نباید فراموش کرد: عشق. اگر بخش کوتاه‌مدت... چنین وجهة عاشقانة پررنگ و چنین لحن خودمانی و به‌ظاهر دست‌یافتنی‌ای نداشت حتماً چیز مهمی کم داشت. حتماً از جایی به بعد تحمل این همه مصیبت ناممکن می‌نمود و همراهی تماشاگر مشتاق از کف می‌رفت. بخش کوتاه‌مدت... صرف نظر از همة امتیازهایش، یک عاشقانة تمام‌عیار، با همة جزییات فرازوفرودش، و دربردارندة همة عواطف گاهی ضدونقیض اما طبیعی جاری در آن هم هست. نوع رابطة گریس و میسن و صمیمیت غریبی که بین‌شان حاکم است به شکل‌گیری لحظات عاطفی کوتاه اما پراحساس و قدرتمندی انجامیده که بر تارک فیلم می‌درخشند. در واقع اگر لحن خوددارانه و لطيف فيلم نبود، شايد هيچ‌كدام از آن تنش‌ها و تلخي‌ها به بار نمي‌نشست و اي‌بسا شكلي دافعه‌برانگيز و كسالت‌بار پيدا مي‌كرد. كرتون هوشمندانه براي آن‌كه تماشاگر فيلمش اين حجم انبوه از اندوه را تاب بياورد، لابه‌لاي اينسرت‌هاي كارآمدي كه از دست‌هاي عصبی شخصيت‌هايش در سراسر فيلم گنجانده، شوخي‌هاي بامزه و هم‌زمان تلخي را وارد كرده كه در حكم پاساژهاي كوتاهي هستند كه نيرويي هرچند اندك براي پيش رفتن و غرق شدن در آن اندوه ناب فراهم مي‌آورند. اين دوگانگي و كنترل لحن، و حس قدرتمند جاري در روابط دوبه‌دوي شخصيت‌ها از طرف ديگر، آن عنصر كميابي است كه به بخش كوتاه‌مدت... تشخص و هويتي دل‌پذير بخشيده و اجازه مي‌دهد كاستي‌هاي اندكش (هم‌چون قوام نيافتن شخصيت لوييس و رابطة کمال‌نیافتة او و مارکوس) را به‌راحتي ناديده بگيريم و از دل دادن به دل دادن‌هايي غيرقراردادي كه پيش چشمان‌مان شكل مي‌گيرند و رشد مي‌كنند، لذت ببريم.  
امتیاز: 7 از 10 


No comments:

Post a Comment