Monday, November 21, 2016

ریویویی بر فیلم فقط خدا می بخشد ساخته نیکلاس ویندینگ رفن

فقط خدا می ­بخشد Only God forgives
نويسنده و كارگردان: نيكلاس وايندينگ رِفْن. بازيگران: رايان گاسلينگ (جوليَن)، كريستين اسكات تامس (كريستال)، ويتايا پانسرينگرام (چانگ). محصول 2013، 90 دقيقه.
جوليَن كه يك قاچاقچي مواد مخدر است در دنياي زيرزميني جنايت‌كاران بانكوك به كسب‌وكار مشغول است. اما دنياي او با رخ دادن اتفاق‌هايي پيچيده‌تر هم مي‌شود. برادر او به قتل مي‌رسد و مادر جوليَن براي گرفتن انتقام از آمريكا به تايلند مي‌آيد. اما كم‌كم مشخص مي‌شود كه رابطة مرموزي بين جولين و اعضاي خانواده‌اش برقرار است...


نورافشاني و پيچيده‌نمايي
به بهانه‌ي فيلم جديد نيكلاس وايندينگ رفن و ميزان آشفتگي و ازهم‌گسيختگي‌اش مي‌شود بحث مهم‌تري را مطرح كرد. اين‌كه آيا صرف قاب‌بندي‌هاي زيبا و نورپردازي‌هايي كه در تك‌تك نماها خود را به رخ تماشاگر مي‌كشند و زاويه‌هاي دوربين نامتعارف، خودبه‌خود فضيلتي براي يك فيلم به حساب مي‌آيند؟ آيا اگر اين زيبايي‌ها و زيبايي‌شناسي‌ها (كه به طور مطلق و مجرد در كيفيت‌ كمياب‌شان شكي نيست) در خدمت يك كل منسجم و يك‌دست نباشند مي‌توانند يك فيلم را از ورطه‌ي اغتشاش و بي‌معنايي نجات بدهند؟ آيا اين همه نورافشاني و پيچيده‌نمايي تمهيدي براي مرعوب كردن كساني كه با فيلم مواجه مي‌شوند نيست؟
فقط خدا مي‌بخشد يكي از نمونه‌هاي قابل‌تأمل و قابل‌بحث در اين زمينه است. فيلم رويكردي اسطوره‌شناسانه دارد و سير طبيعي زمان‌ها و مكان‌ها را به‌هم ‌ريخته است. تا اين‌جاي كار مشكلي نيست. اما مشكل از جايي آغاز مي‌شود كه اصلاً فلسفه‌ي چنين فرم و خوانشي از داستاني به‌شدت نحيف و كليشه‌اي مشخص نيست. نه مشخص است كه چرا عده‌اي قاچاقچي و مشت‌زن و باج‌گير چنين رفتارها و ذهنيات اساطيري‌ و روشنفكرانه‌اي دارند (و مثلاً شخصيت جوليَن تمام گناهانش را مجموع در دستانش مي‌بيند و در انتها براي مجازاتْ آن‌ها به دم تيغ مي‌سپارد) و نه به هم ريختن توالي منطقي زمان‌ها و مكان‌ها و رويكرد انتزاعي فيلم در طول آن تبيين مي‌شود. درست است كه اين انتخاب فيلم‌ساز است كه هر طوري كه دلش مي‌خواهد قصه‌ي فيلمش را تعريف كند، اما وقتي قصه چنين تكراري و كم‌مايه است، شكست‌هاي زماني و مكاني و اين حجم از نمادپردازي چه سودي دارد جز تحميل فضايي به‌ظاهر مهم و پيچيده اما از درون توخالي و بي‌مايه؟ اصلاً چه‌طور مي‌شود سنت اسطوره و افسانه را در فضا و محيطي كه خالي از حداقل دست‌مايه‌هاي دراماتيك است به سرانجامي مطلوب رساند؟ چه‌گونه مي‌شود از اين تناقض بزرگ عبور كرد كه ماهيت اسطوره‌ها با بن‌مايه‌هاي پررنگ دراماتيك گره خورده و بازخواني آن‌ها در فرمي چنين درشت‌نمايانه و فاقد اصول اوليه‌ي درام، ذاتاً ناممكن است؟
ظاهراً رفن پس از موفقيت همه‌جانبه‌اي كه با رانندگي نصيبش شد، به خيال تكرار فضاي باطراوت آن فيلم، بدون پشتوانه‌ي فيلم‌نامه‌اي لازم و تنها با تكيه بر لوكيشن‌ اگزوتيكي كه انتخاب كرده، قصد داشته با ايده‌هاي خام اوليه‌اي كه در ذهن داشته فيلم منتقدپسند ديگري بسازد. به همين دليل، همان بازيگر اصلي را انتخاب كرده و همان اسلو موشن‌ها و زاويه‌هاي دوربين غريب را به كار برده. اما از اين غافل بوده كه رانندگي به هر حال يك فيلم ژانري بود كه همانند پوستي جديد بر اسكلتي از سينماي فيلم‌سازان مطرحي چون مارتين اسكورسيزي و ژان‌پير ملويل كشيده شده بود. داستان باز هم نحيف و تكراري آن فيلم با نشانه‌ها و پيش‌فرض‌هاي تثبيت‌شده‌اي كه ميراث‌دارشان بود تغذيه مي‌شد و با نوآوري‌هاي رفن غني مي‌نمود. اما در فقط خدا مي‌بخشد، رفن كه در مقام فيلم‌نامه‌نويس هم دست‌هايش به‌شدت خالي است، هرگز موفق نمي‌شود جهاني خودبسنده و هويتمند بيافريند. نه سكوت‌هاي اعصاب‌خردكن و بي‌دليل آدم‌ها (به‌ويژه جوليَن) معني دارد، نه بازي و حضور بازيگر تايلندي شخصيت پليس در صحنه‌هاي عاطفي‌ با دخترش و سكانس‌هاي شكنجه‌گري‌اش تفاوت دارد، نه كاركرد تأكيدهاي زياد و گل‌درشت فيلم روي عناصري مثل راهروهاي هتل و درها مشخص است و نه هيچ‌كدام از كشت‌وكشتارهاي فيلم و مثله شدن آدم‌ها تأثيري و تكاني در بيننده‌ي فيلم ايجاد مي‌كنند.
فقط خدا مي‌بخشد يك عقب‌گرد آشكار براي رفن محسوب مي‌شود. حتي فيلمي هم‌چون برانسن كه او پيش از رانندگي ساخته و فرمي پيچيده و غريب دارد، چنين به دام درشت‌نمايي و ازهم‌پاشيدگي نيفتاده بود و مي‌شد جهان‌بيني و هويت مستقلي را در پس آن رديابي كرد. اما اوضاع فيلم جديد او چنان خراب است كه احتمالاً تنها چيزي كه از آن باقي خواهد ماند نقش‌آفريني چشم‌گير و درجه‌ي يك كريستين اسكات تامس در نقش مادر است. 

امتياز: 3 از 10

No comments:

Post a Comment