Tuesday, November 15, 2016

نقدی بر فیلم مکانی آن سوی کاج ها ساخه درک سیانفرانس

مكاني آن سوي كاج‌ها The Place Beyond The Pines
كارگردان: دِرِك سيانفرانس. فيلم‌نامه: د. سيانفرانس، بن كوچيو، داريوس مَردِر. بازيگران: رايان گاسلينگ (لوك خوش‌تيپ)، برادلي كوپر (اِيوري كراس)، اِوا مندز (رومينا)، رز بايرن (جنيفر)، ري ليوتا (پيت). محصول 2012، 140 دقيقه.
لوك خوش‌تيپ كه موتورسواري قهار است و در سيرك‌ها كار مي‌كند، براي تأمين زندگي پسرش كه تازه به دنيا آمده به سرقت از بانك روي مي‌آورد. در يكي از اين سرقت‌ها پليس سخت‌كوش و جوياي نامي به نام ايوري كراس با او برخورد مي‌كند...


در ستايش نگاه‌هاي طولاني

درك سيانفرانس كه اولين فيلمش شاهكاري چون ولنتاين غم‌انگيز (2010) بود با دومين فيلمش بازگشته است. با اين‌كه بستر روايي مكاني آن سوي كاج‌ها داستاني جنايي است اما فيلم‌ساز باز هم دغدغه‌هايي را كه در فيلم اولش مطرح كرده بود دنبال كرده است. آسيب‌شناسي و ترميم گزندهايي كه به «خانواده» مي‌رسد، فراتر از جنبه‌هاي پليسي و تريلر مكاني...، هستة اصلي جهان معنايي آن است. در هر كدام از بخش‌هاي سه‌گانة فيلم، تلاش براي حفظ، تشكيل يا بازسازي خانواده موتور محرك اصلي درام است. موفقيت سيانفرانس اين‌جاست كه هر كدام از اين سه بخش به طور مجزا با قدرت و كم‌نقص روايت مي‌شوند و از طرف ديگر، ارتباط ارگانيك افزوده‌اي هم بين آن‌ها برقرار مي‌شود. اين بخش‌ها، به‌ويژه دو بخش اول، از نظر دراماتيك آن چنان غني هستند كه مي‌توانستند هر كدام به‌تنهايي دست‌ماية يك فيلم بلند سينمايي هم قرار بگيرند؛ اما شكل فعلي و زمان تقريباً 50 دقيقه‌اي كه براي هر كدام در نظر گرفته شده، باعث شكل‌گيري ريتمي درگيركننده و ايجازي لذت‌بخش شده كه زمان طولاني اثر را كاملاً توجيه مي‌كند. يك نمونه از اين ظرافت‌ها در همان دقايق اوليه و جايي است كه لوك خوش‌تيپ دارد با خطي كج‌ومعوج به طرف‌دارانش امضا مي‌دهد و در نماي بازتر مي‌بينيم كه همة آن هوادارها خردسالان هستند و لوك با محبت با آن‌ها برخورد مي‌كند. اين علاقة او به كودكان و حس پدرانه‌اش، كه كمي بعد مشخص مي‌شود هستة اصلي درام بخش اول فيلم است، با صحنه‌هايي از اين دست بسترسازي مي‌شود و اصولاً همين ظرافت‌ها و ايجازهاست كه درام پربار فيلم را با موفقيت در اندازه‌هاي 50 دقيقه‌اي فشرده كرده است.

آن‌چه باعث پيوند يافتن سه بخش اصلي فيلم شده، جهان‌بيني واحد مستتر در آن‌هاست. تقديرگرايي مذهبي و اجتناب‌ناپذير بودن مكافات عمل در اين دنيا، ديدگاهي‌ست كه در سراسر فيلم تنيده شده است. اما فيلم‌ساز با تمهيدي قابل‌توجه اين الگوي قديمي را بازخواني كرده و با درهم‌آميختن دو قطب خير و شر و از بين بردن مرز ميان آن‌ها به تعريفي دل‌چسب از درون‌ماية ازلي/ ابدي تقابل اين دو قطب رسيده است. در مكاني... سارق بانك با بازي عالي رايان گاسلينگ هم‌دلي برمي‌انگيزد و از مجري قانون با بازي درخشان برادلي كوپر عذاب وجدان و دروغ بيرون مي‌زند. با اين حال، هيچ‌كدام از اين دو با اختيار كامل از زندگي آرام و بي‌خطر خود فاصله نمي‌گيرند و انگار همان تقدير محتوم است كه ذره ذره آن‌ها را به چنگ مي‌آورد و در خود غرق مي‌كند. مطابق همين تقديرگرايي است كه مثلاً ايوري در ميزانسني مشابه دو بار به مسلخ مرگ مي‌رود يا پسر لوك خوش‌تيپ، بي‌آن‌كه توضيحي برايش داده شود، موتورسواري مسلط است. در همين امتداد، دقت فيلم‌ساز در پوشش شخصيت‌هاي اصلي هم جلب توجه مي‌كند. لوك خوش‌تيپ كه از سر تا به پا و حتي روي صورتش هم خال‌كوبي دارد و پيراهن‌هايش را برعكس مي‌پوشد، انگار تمام شر درونش، و اعوجاج‌ها و ناهنجاري‌هايش، را به بيرون ريخته و درون پاكيزه‌اي دارد. برعكس، اِيوري با آن لباس‌هاي شيك و اتوكشيده و بيرونِ چشم‌نوازش، هنوز از شر شياطين دروني‌اش خلاص نشده و به همين دليل، با از دست دادن خانواده‌اش و پسر بي‌هويت، ترسو و دورويي كه از او به جا مي‌ماند مجازات مي‌شود. جالب اين‌جاست كه اين معادله در زمينة پوشش ظاهري در مورد پسرهاي اين دو وارونه مي‌شود تا حلقه‌اي ديگر بر زنجيرة عدم تفكيك‌پذيري قطب‌هاي خير و شر در جهان فيلم افزوده شود. وجهة مذهبي مكاني...، كه يافتن نشانه‌هايش در فراوزوفرود داستان جزو لذت‌هاي تماشاي آن است، با حضور غالب كليسا در اغلب لانگ‌شات‌هايي كه از شهر مي‌بينيم برجسته شده و حتي به موسيقي متن هم راه پيدا كرده است.
با اين‌كه سيانفرانس در اين فيلم با عواملي متفاوت با فيلم اولش كار كرده، امضاي شخصي او در سراسر آن پيداست. كات‌هاي عالي كه جداكنندة سكانس‌ها از هم هستند، نوع نورپردازي معمولاً تيرة قاب‌ها و استفاده از تضاد رنگ‌ها در آن‌ها و استفادة هوشمندانه و از دوربين روي دست، آشكارا ولنتاين غم‌انگيز را به ياد مي‌آورد. براي نمونه توجه كنيد به جايي در اوايل فيلم كه دوربين با قابي ثابت و در كلوزآپ چهرة گاسلينگ را به تصوير مي‌كشد كه داخل كليسا در خود مي‌شكند و فرو مي‌ريزد؛ و اين نما كات مي‌شود به دوربيني كه انگار روي موتوري نصب شده كه دارد با سرعت حركت مي‌كند و به‌شدت مي‌لرزد. اين پيوند درخشان دو سكانس، به آشنايي لوك و رابين معناي افزوده‌اي مي‌بخشد و پيش‌گويانه از رابطة پر از تنش آن‌ها پرده برمي‌دارد. يا به دوربين‌هايي كه داخل اتومبيل‌ها جاي‌گذاري شده توجه كنيد كه باعث شده‌اند فصل‌هاي اكشن كم‌تعداد فيلم هيجان‌انگيز و ديدني از كار دربيايند. اما برگ برندة فيلم در اين زمينه، نوع پيوند سه خط اصلي روايت است كه به‌شدت سينمايي و فراموش‌نشدني از كار درآمده. نگاه‌هاي طولاني، مرموز و عميقي كه شخصيت‌هاي اصلي به هم مي‌كنند تغييردهندة زاوية ديد فيلم و روايت است. انگار اين دو نگاه ويژه و سرنوشت‌ساز آن قدر ارزشمند و درخور تأمل‌اند كه در طول فيلم كش مي‌آيند و ديگر خلاصي از دست آن‌ها ممكن نيست. فيلم‌ساز با اين تمهيد كارآمد، تغيير زاوية ديد در فيلم‌نامه را به زبان سينما ترجمه كرده و بر بار جبرگرايي اثرش افزوده است.

با اين‌كه بخش سوم فيلم كامل‌كنندة دو بخش پيشين و جهان‌بيني كلي آن است، از نظر دراماتيك به قدرت آن بخش‌ها نيست و روايت رابطة بين دو پسر نوجوان از ايجاز فوق‌العادة بخش‌هاي پيشين تهي است. مثلاً مي‌شود به پررنگ بودن عنصر «تصادف» در اين بخش كه پيش‌برندة بيش‌تر اجزاي درامش است ايراد گرفت يا اصرار بيهودة اِي. جِي به برقراري ارتباط با جيسن (با وجود تشرهاي پدر) را باور نكرد. اما در مجموع سيانفرانس فيلم خوبي ساخته كه حالا پس از ولنتاين غم‌انگيز مي‌شود روي آيندة فيلم‌سازي‌اش حساب ويژه‌اي باز كرد.

امتياز من: 7 از 10


No comments:

Post a Comment